حالا که انگیزه مهاجرت آمده، و خواندن زبان جزئی از برنامهی روزانهام شده. نوشتن دوباره آمده سراغم. چند روز پیش با ایدهی داستانی توی ذهنم بازی میکردم، که همان اول میدانستم پیچیدگی موضوع داستانش میتواند چالشی باشد برای من، و بعید است اینجا مجوز چاپ بگیرد اصلا. همان شب چند صفحه از داستان را نوشتم. احتمالا فصلی مربوط به اواسط داستان است. و امروز بخش دیگری از آن را نوشتم. و حس میکنم تواناییش را دارم که بیوقفه ادامه دهم و بخشهای بیشتری از آن را درآورم. خوبیاش این است که دیگر خود مم به نشستن پای لپ تاپ و تایپ توی ورد نکردهام. توی گوشیام مینویسم و این مدیوم جدید، چون همه جا همراهم است و میتوانم در حالت درازکش، توی خیابان، بانک در انتظار نوبت و هرجایی بنویسم. درست در لحظهای که چیزی یادم آمد، میتوانم بنویسم. نیاز نیست برگردم خانه لپ تاپ را روشن کنم دو دقیقه صبر کنم سیستم بالا بیاد و بعدش ورد و یک دایره که میچرخد و میچرخد و حس و حال نوشتن را همان ابتدا کمرنگ میکند. دیروز ناشر با من تماس گرفت و نظرم را درباره انتشار نسخه صوتی کتابم پرسید، و از نظر من پیشنهاد خوبی بود. میتوانست جالب باشد اگر درست اجرا میشد با صدایی مناسب، موسیقی بک گراندی درخور فضا و . و درنهایت به این نتیجه رسیدیم کتاب میتواند تا حدی کوتاهتر شود برای نسخه صوتی. مخالف این بودم که کوتاه شدن کتاب توسط ویراستار و یا شخص ثالثی انجام شود. قرار شد قرارداد را برایم ارسال کنند، و یک مدت زمان بدهند به من تا خودم ورژن جدیدی از داستان برای نسخه صوتی تحویلشان دهم. بعدش پرسیدند کتاب جدیدی در دست دارم که اگر دارم، آن را هم تحویلشان دهم. البته این سوال جدیدی نبود و چندباری پیشنهادش را به من داده بودند. گفتم درحال نوشتن رمان جدیدی هستم. یک سری داستان کوتاه هم دارم که شاید بشود یک مجموعه ازشان در آورد اما همهیشان کار دارند. شاید سال بعد. گفتند بعد از نسخه صوتی حتما تحویلشان دهم اگر تمایل به همکاری دارم.
هوا دوسه روزیست خیلی گرم شده. شباهتی به زمستان ندارد. درد پای م دارد بهتر میشود. از هفته دیگر باز زوم میکنم روی تحلیل و محاسبه. باید بنویسم. باید بخوانم. باید بروم.
درباره این سایت